همایش شیرخوارگان
امروز من و کیان رضا و مامان جونی رفتیم همایش صبح آقا کیان خواب بود که لبتساشو عوض کردم بعد نشستیم پشت فرمون . تو بغلم خوابش برد. رفتیم دنبال مامان جونی. وقتی مامان جون سوار ماشین شد بیدار شد و دیگه نخوابید. به سالن همایش که رسیدیم به بچه های زیر شش ماه لباس میدادن . چون یه ساله بودی واسه تو یه سربند گرفتم و لباس مشکی که از قبل واست خریده بودم و تنت کرده بودم . تو مدام شربند از سرت میگرفتی . من و مامان جون اینقد حواستو پرت کردیم تا یادت رفت که سربند روی سرته تا برنداری. مدام اطراف و بچه ها رو نگاه میکردی آخرای مجلس که دیگه خسته شده بودی بهونه گیری کردی و خوابت برد.
نویسنده :
مامان کیان
13:20